تنهایی هایم دستان تو را میطلبد
دستان زمخت و مردانه ات، دستانی ک رگ هایشان بیرون زده اند و در آخرین دیدارمان گفتم آخ چه مناسب رگ گیری!
تنهایی هایم چشمانت را میطلبد، چشمان نسبتا کوچکت وقتی برق میزند، خلع سلاحم میکند.
دلم را از آشوب ها تهی میکند.
تنهایی هایم صدایت را میطلبد، صدای بم و گرفته ات وقتی میگویی نیم ساعت دیگر بیدار میشوم اگر اجازه بدهید بخوابم.
تنهایی هایم قامتت را میطلبد روبه رویت بایستم و تو با خنده بگویی کوتوله جآن و من برایت اثبات کنم " نه ببین من در میان دختران قد بلند محسوب میشوم، نه ببین خب 172 که کوتوله نیست مگر نه؟ و. "
تنهایی هایم شعر هایت را میطلبد که فارغ از غوغای جهان چشم هایم را ببندد و تمامم را گوش کند
تنهایی هایم خنده هایت را میطلبد که شادیت را ببینم و برایت ذوق کنم.
خلاصه اش را بگویم تنهایی هایم تنها تو را میطلبد و هیچ چیز قدرتش را ندارد که جای تو را پر کند .!
درباره این سایت